خداوندا: تو می دانی که انسان بودن
 
وماندن در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی می کشد آن کس
 
که انسان واز احساس سرشار است


بوی مادر

به شبهای جدایی گاه و بیگاه

به گوشم می رسید اوای مادر

به چشمم جلوه ای دارد شبانگاه

جمال مادر و رویای مادر

خداوندا میان بندگانت

کسی هرگز نگیرد جای مادر

زشادی جان بر افشانم به پایش

اگر یکدم ببینم روی مادر

به هر گل در چمن دل می سپارم

که از گلها بجویم بوی مادر

چو تنها می نشینم با غم خویش

دلم پر می گشاید سوی مادر

اگر در باغ باشم بی رخ او

گل اشکم به چشم تر نشیند

خوشا فرزند خوشبختی که چون گل

به زیر سایه ی مادر نشیند

شفق دور از رخ مهتابی او

به چشمم تا سحر اختر نشیند

  

زیر یک سنگ سیاه،دونه ای زد جوونه

سر درآورد از تو
خاک،آسمون رو ببینه

سایه سیاه سنگ،افتاده بود روی تنش


سردی پیکر سنگ،مونده
بود رو بدنش


خسته شد نشست رو خاک،اون جوونه قشنگ


نتونست بیاد بیرون،از زیر
سینه سنگ


گفت که زیر سنگ سخت،من غریب و اسیرم


زیر این حجم کبود،جون میدم من
میمیرم


سنگه تا حرف رو شنید،دل سنگی اش شکست


گفت که با این همه درد،نمیشه
اینجا نشست


لب پرتگاه جنون،لغزید و افتاد تو رود


چشمهای جوونه دید،آفتاب و
هرچی که بود


چه قشنگه کار سنگ،تو سکوت شعر من


رسیدن به اوج عشق،قصه سقوط
سنگ


یکی هست که میگذره از خودش،ببین چه سخت


سنگه افتاد ته رود،تا جوونه شد
درخت