خیلی وقته از چشام بی تو بارون میباره
دلٍ ناامیدٍ من تو رو آرزو داره
ای همیشگیترین , آه ای دورترین
سوختن کارٍمن است نگرانم منشین
راست میگفتی تو, دیگر اکنون دیر است
دوری و دوستی آخرین تدبیرست
راست میگفتی تو, باید از عشق برید
از چنین پایانی به سرآغاز رسید
elnaz
شنبه 14 خردادماه سال 1384 ساعت 04:50 ب.ظ
التماس شمع
به التماس شمع نگاه کن، که در نگاه بی نگاهیش
به آتش التماس می کندمرا نسوزان چه
التماس بیهوده ای است، چه بیهوده تلاش می کند
نمی داند که تا ابد این آتش است که
شمع را می سوزاند شمع هیچ کاری نمی تواند بکند.
ولی به صحبتهای شمع گوش کرده
ای گوش کن ته التماسش می گوید دوستت دارم
می گوید من آتشم را دوست دارم پس به
پایش خواهم سوخت می گوید اگر آتش نبود
من هم نبودم، پس بگذار من هم بسوزاند تا
من هم باشم. من همیشه آتش را دوست خواهم داشت
elnaz
شنبه 14 خردادماه سال 1384 ساعت 04:20 ب.ظ
یه روزمی خوام گـــذرکنم ..ازکــوچه دلــواپسی..
شیشه ی غــــم روبشکنم...فـــرارکنم ازبی کــسی..
می خوام که قلب خـــــــسته ام...اســیراین واون نشه..
این دلــک شــکسته ام..مشکل دیــگرون نشه.....
دلـم می خوادنــظرکنم...به عـــشق های بی هــوس..
ســربزنم به آســمون...حتی به قــدریک نــفس
elnaz
یکشنبه 8 خردادماه سال 1384 ساعت 02:09 ق.ظ