کاشکی هیچ وقت بزرگ نمی شدم
تا خیلی از چیز هارو نمی فهمیدم
تا بدی ها و بدبختی ها رو نمی دیدم
کاشکی معنی دلتنگی رو نمی فهمیدم
کاشکی بود و نبود هیچ کس واسم مهم نبود
کاشکی مثل اون موقع ها شبها تا سرمو میزاشتم زمین راحت میخوابیدم
خوابم میبرد دیگه هر شب به یک چیز فکر نمی کردم
مثل دیونه ها از خواب بلند نمی شدم
کاشکی معنی چرت عشق رو نمی فهمیدم
کاشکی مثل بچه ها که رویا شون بودن با مادرشونه
مثل بچه ها که همه میگن بچه هستش هیچی نمی فهمه
منم هیچی نمی فهمیدم نمی دیدم و دوست نداشتم
مثل بچه ها با یه گریه کردن اروم میشدم خوابم میبرد وقتی هم که بیدار میشدم
همه چی یادم رفته بود بازم میخندیدم
کاشکی مثل بچه گی که فقط با آغوش مادرم آروم می شدم
می فهمیدم که هیچ آغوش گرمی و هیچ بغل کردنی رو حتی تو رویاهام
نباید با اون عوض کنم چون هیچ کس جز اون این لیاقت رو نداره
چقدر بچه گی خوب بود ما خبر نداشتیم!!!
«عشق یعنی تا ابد بی سرنوشت»
عشق یعنی زندگی تا زیر صفر
عشق یعنی پر کشیدن تا عروج
عشق یعنی طی راه بی فروغ
عشق یعنی ناله گیتار من
عشق یعنی درد بی درمان من
عشق سودای دل بیمار ماست
عشق مرگ لحظه دیدار ماست
عشق فریاد انا الحق گفتن است
عشق در آغوش یاران خفتن است
عاشقی باید که آنرا درک کرد
این زبان از گویش عشق عاجز است